عشق ماماني و بابايي،نازنينعشق ماماني و بابايي،نازنين، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

نازنین زهرا عشق ماماني و بابايي

خاطرات سفر نازنین زهرا

بعد رفتیم به سمت چالوس چون میخواستیم بریم نمک آبرود-تله کابین-خیلی جای با صفایی هست.بعد از دو ساعت که داخل صف بودیم سوار تله کابین شدیم قبلش نازنین خواب بود و داخل تله کابین خبلی عکس العمل نشون نداد.رفتیم بالا و کمی گشت زدیم و بعد از یک ساعت اومدیم پایین.این سری نازنین حسابی خودشو خالی کرد.اینقدر جیغ کشید و خوشحال بود که خدا میدونه.شب رو داخل یه پارک چادر زدیم و بعد از خوردن شام بارون گرفت گفتیم شاید تموم بشه ولی ادامه دار بود همه چیزامون خیس شد .من و نازنین و بابایی اومدیم داخل ماشین خوابیدیم و نازنین هم از همون شب آبریزش بینی پیدا کرد و سرما خورد.
6 شهريور 1391

خاطرات سفر نازنین زهرا

بعد حرکت کردیم به طرف جنگل های گلستان.ظهر ناهارو اونجا خوردیم .رودخونه ای اونجا بود که نازنین کمی پاهاشو گذاشتیم داخل اب.شب رسیدیم بابلسر و چون خیلی گرم بود ویلا گرفتیم .دوباره نازنین شیطونیهاش شروع شد و بعد از دوش گرفتن همه خوابیدیم.و صبح رفتیم  کنار دریا.ولی آب تنی نرفتیم.نازنین هم با بابایی سوار اسب شد البته نازنین به اسب میگفت ببه(یعنی گربه).
6 شهريور 1391

خاطرات سفر نازنین زهرا

بعد از مشهد راهی شمال شدیم .ظهر از مشهد حرکت کردیم و شب در منطقه تفریحی بش قارداش در بجنورد موندیم.چادر زدیم چون نازنین خیلی دوست داره.شب که خواستیم بخوابیم نازنین نخوابید و میخواست بیاد بیرون به خاطر همین من و مامان جون نازنینو بردیم داخل پارک کمی بازی کرد و چون خسته شده بود زود خوابید.
6 شهريور 1391

خاطرات سفر نازنین زهرا

روز چهارشنبه ظهر رسیدیم مشهد.رفتیم بیت العباس که از همین جا رزرو کرده بودیم.دوباره نازنین از خوشحالی نمیدونست چکار کنه.خلاصه چهار روز مشهد بودیم .نازنین هم یاد گرفته میگه الله البته به زبون خودش که میگه ادا دستاشم میبره بالا.داخل صحن های حرم برای خودش میرفت و اگر بچه ای پیدا میکرد خیلی خوشحال میشد و دیگه نمیومد که بریم.کمی با بابایی دستشو گرفتیم راه رفت داخل حرم گفتیم شاید زودتر راه بیفته.خیلی با صفا بود جای همه خالی.
6 شهريور 1391

خاطرات سفر نازنین زهرا

صبح که از اینجا حرکت کردیم نازنین بیدار شد و چون دید داریم میریم بیرون خیلی خوشحال شد ولی زود خوابید تا رسیدیم ابرکوه یزد.پیاده شدیم برای خوردن صبحانه و نازنین هم بیدار شد.چون داخل پارک بودیم خوشحال شد و بردمش تاب بازی. بعد از خوردن صبحانه و گرفتن عکس دوباره حرکت کردیم به سمت یزد.ظهر داخل امامزاده سید جعفر نماز خوندیم-ناهار خوردیم و کمی استراحت کردیم.و بعد راهی جاده طبس شدیم .چون خیلی تو راه بودیم نازنین خسته شده بود و نق میزد تا خوابش برد وقتی بیدار شد که رسیده بودیم و داخل اتاق داخل امامزاده حسین بودیم و خیلی خوشحال شد و تا میتونست اذیت کرد.شب هم تا دیر موقع نخوابید و مشغول شیطنت بود.   ...
6 شهريور 1391